به یاد مادر

امروز شنبه است. هفتمین روز از آبان سال 1384وبیست و چهارمین روز از ماه مبارک   رمضان. به  خانه پدری زنگ زدم و جویای حال مادرم شدم."حالش مساعد نیست" صدای لرزان پدرم بود.

-بوا میشه با دیم حرف بزنم.

-دی سلام !

جوابم را مثل همیشه داد:دی رحمت  علیکم السلام . لحنش مثل همیشه نبود.سنگین وبریده بریده حرف می زد ، اما انگار نمی خواست دلشوره ام را بیشتر کند  یا شاید هم می دانست این آخرین هم کلامی من با اوست ومی خواست بیشتر صدایش را به جان بشنوم.

-دی بچات خوبن ...

-میام  ولات .فردا حرکت می کنم میام.

 نه را خیلی محکم گفت.وادامه داد: چیزیم نیست مثل همیشه پاهام درد می کنه.

نمی دانم چقدر حرف زدیم .یارای خداحافظی نداشتم. دوست داشتم باز صدایش را بشنوم .شاید بیش از ده با ر حالش را پرسیدم وهر ده بار هم  گفته بود :خوبم خدارا شکر.

اما همه چیز را به من نگفته بود.درد تمام وجودش را در خود پیچیده بود.پاهایش بدون اراده به لرزه افتاده بودند.

 با نوای موذن در اوج درد آخرین نجواهایش را با خالق  خود انجام داده و نماز ونیازش را به درگاه  خدا عرضه کرده بود.

مقابله شروع شد ه بود ،ناله هایش را  فروخورده بود تا باز هم آواز کلام ملکوت  روحش را صفای دیگر بخشد- چه لذتی می برد وقتی که در مسجد قرآن می خواندم وچه شوری از لذت او ،من می یافتم. دی همیشه قرآن بخون.یه وقتی فراموش نکنی ها سفارش همیشگی اش بود- درد شب را از او ربوده بود.گویی درد هم می دانست او در این لحظات نباید بخوابد .بلکه باید چشمانش باز باشد وبرای آخرین بار عزیزانش که همه جان وتوانش را برای آنان هدیه کرده بود ببیند.

ساعت یک نیمه شب را نشان می دهد.لبان مادر می لرزد .همه  بر بالینش هستند.دستش در دست دی محمد است.ازگرمی چیزی دردستش نمانده .چشمانش باز است اما گویی دوردست ها را می کاود .کودکی اش را شاید خوشی هایش را فرزندانش را همه چیزش را ...

خود را در برابر بیکرانی می بیند که می خواهد پذیرایش شود.به آرامی سر را  می چرخاند ویکی یکی  که بربالینش نشسته اند را از نظر می گذراند.می داند باید وداع کند .می دانند باید بی مادر شوند. اشک ها سرازیر است  وشانه ها لرزان. مادر اما ضجه ای نمی شنود اشکی نمی بیند .آنچه می بیند همه  نور است ونور ... دست مادرم از دست دی محمد جدا می شود. چشم ها اما هنوز باز است .چه کسی یارای بستن نگاه عمیق ماندنی مادر را دارد. بچه ها کنار می روند. اشک پدر روی چشمان باز مادر می چکد.گویی مادر تکان دیگری خورد .این را پدر هم حس کرد .دستان یار دیرینش را گرفت وبر چشمان ترش مالید.  

... 

دیررسیدم.دیرآمدم.درحیاط باز بود... 

-دی !گفتت(گفتی)علم بیارن تو سرا. 

-بله.می آن.صداشون نزیکن(نزدیک است) 

صورتش را با اشک هایش بوسیدم. 

-یه خورده جلوتر بیو(بیا) تا بهتر ببینی. 

خودش را جلوتر کشیدو کاملا در چهارچوب درجای گرفت.دستش را به درون مینارش برد وموهایش را صافتر کرد.پیراهن مشکیش را پایین تر کشید  دست زیر زانوانش گذاشت وآن ها را بالا آورد.به در تکیه داد تا بتواند خودش را نشسته نگه دارد. 

-دی دی اومدن. 

-پتوکو (پتو)بنداز چارتاش کن.پتوی خودش بود .همان پتویی که لرزش ناشی از دردش را پنهان می کرد.همان پتویی که راز دار اشک هایش بود.همان پتویی که شنونده ناله های آرام شبانه اش بود. 

:لب تشنه سر بریدند مظلوم کربلا را... 

دستانش را مشت کرده بود وهمراه با علم گردان وآن هایی که دور علم می گشتند و سینه می زدندبه سینه ومی زد ودست دیگرش را هم به رسم گذشته به پایش می زد.پهنای صورتش اشک بود. 

علم را خم کردند.دستش به علم نرسید.ندیدند.دست دراز شده مادرم را ندیدند.دست مادرم مانده بود.علم  وعلمداران که از حیاط  بیرون رفتند به سراغش رفتم.دستش را بوسیدم.گویی جان دیگر یافته بود گویی شور دیگر یافته بود...کاش می شد همراه علم برود. 

-دی برو شی(با)علم. 

...درحیاط بازبود ومن پارچه های رنگی گلدسته علم زندگی ام را برای همیشه از دست داده بودم. 

  برای ندیدن  آخرین نگاه مادرم همیشه  می سوزم.

نظرات 8 + ارسال نظر
انجمن یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

خدایش رحمت کناد
.
عاشت سعیدتا و ماتت سعیدتا

خداوند به شما طول عمربابرکت عنایت کند

همان دوست همیشگی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام رحمت عزیز
به خداوندی خدا با خواندن نوشته هایت آرام میشوم . نوشته های شما همیشه تاثیر گذار یوده و هستند و خاطرات شما و مادر رنگ و بویی دیگه دارند اشک را بر چشمانم جاری میسازد و مانند فیلم خواننده آن را با دل و جانش احساس میکند . دوست عزیزم من و شما دردی یکسان داریم هر دو برای ندیدن آخرین نگاه مادر باید بسوزیم ...
خدا رحمت کند مادر عزیزتان (دختر عموی مهربانم) را بهشت به زیر پایش ...

دلی پر درد و غم دام خدایا / به دام غم گرفتارم خدایا
بکن از رو لطف و مهربانی / ترحم بر دل زارم خدایا

امیدوارم سایه پر مهر شما بر سر عزیزانتان کم نشود

آمین ...

دوست عزیزم سلام .امیدوارم شادی هایت رنگی جاودانه بیابد.

فاطمه چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://qhasedak.blogsky.com

سلام آقای حسن ابراهیمی
خدا رحمتشان کند
انشاالله جایگاهشان در بهشت نزد فاطمه زهرا(س) باشد
موفق و موید باشید
در پناه حق

سلام برشما وممنون از پیامتان.

چریکو پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ق.ظ http://www.cherko.blogsky.com

سلام حاج عمو رحمت

استاد شهریار شعری دارد که :

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
**************
او مُرد ودر کنار بستگان به زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
------------------------------------------------
روحش شاد و یادش گرامی باد

سلام دوست من.ممنون از پیام زیبایتان.
دلتنگ کلامت هستم.

آرام شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ

درود عمو رحمت.
چند بار سر زدم و مرورتون کردم و هر چند بار از غم شما غمگین شدم. عمو رحمت غمگین نباش هر وقت مادر عزیز رو یاد می کنی لبخند بزن تا ایشون هم از لبخند شما شاد بشه.
باشد که جایگاه آن پاک در بهشت برین باشد.
براتون آرزوی سلامتی دارم.

ممنون هم دیار عزیز.

فاطمه دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://qhasedak.blogsky.com

باسلام
.
.
به روز غدیر خم از مقام لم یزلی
به کائنات ندا شد به صوت جلی
که بعد احمد مرسل به کهتر و مهتر
امام و سرور و مولا علیست علی
.
عید غدیر خم بر شما بزرگوار و خانواده محترم خجسته باد.

ممنونم

باران پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ق.ظ

روحش شاد...

علی چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.mygolf.blogsky.com

سلام
نفس در سیه ام حبس شده است چشمانم پر از اشک شده یاده اخرین حرفش اوفتادم
گفت علی.....
هیچ کس نمیتوانست به زیبایی او نامم را ببرد
یادم هست اولین کسی که نماز را به من اموخت او بود
اشک هایم مجال نمیدهند بیشتر صحبت کنم فقط اینکه
او بهترین بهترین های زندگیم بوده و........
.
.
.
.
..........

متشکرم پسرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد