دیدار

سربالایی را گذر کردیم.مجبور به کم کردن سرعت ماشین بودم.سه دست انداز.نگاه سرباز را با سلامی رد کردم.شیشه اتومبیل را پایین کشیدم.قبله ام هلیله بود.همان هلیله ی هلالی همان هلیله با هلهله وهمان هلیله تلخ مزه ی دارو وش. نقطه های کوچکی از نور یکدستی  دریای دیارم را می شکست.کشتی یا لنج یا هردو.روبروی جاده چراغ های پرنوری مدور و در کنار آن افقی چشمک می زدند. رنگی سرخ گون.گنبد راکتور.مانند همیشه پیچیدم از سمت درب دژبانی. درب بسته بود وماموری در کنار آن.

-هلیله ای هستم ومی خواهم به منزل پدری بروم.

-ایام نوروز این در بسته است .تا آخر دیوار می روی وبعد می پیچی .

پیچیدم.به رسم ادب و عادت دائمی فاتحه ای نثار رفتگان.

منتظرمان بودند.

حیاط چیزی کم داشت یا بهتر بگویم چیزی را گم کرده بود.دو راست قامت دو دل سبز دو راز دار ....آن ها را به اضطرار به تیغ سپرده بودند .جایشان به شدت خالی بود.نخل های زمان کودکی تا بزرگی ام.

روضه بود. صدا اما آشنا نبود... جای نشستنش روی سکنچه هنگام گوش دادن به روزه ونوحه ها را به یاد آوردم.اما دیگر نه او بود ونه صدا به گوشم آشنا. ولی هرچه وهرکه بود نیاز درونی ام به لحظه ای دست به پیشانی گذ اشتن وریختن قطره اشکی را هویدا کرد.

پرسش هایم از برادر وبچه های برادرم تمامی نداشت .فلانی چطور است اسکله نیروگاه آب مردم تیم فوتبال تازه رفتگان عروسی و...  .

نماز صبحم بوی بهار نارنج گرفت. حیفم آمد باز هم بخوابم.حیاط اما هنوز تاریک بود.درب سمت قبله ی خانه یا خراب بود ویا بازکردنش قلقی داشت که من نمی دانستم. برگشتم واز سمت  دیگر از حیاط بیرون رفتم.دیارم آماده بیدار شدن بود. من در هلیله بودم.

نظرات 4 + ارسال نظر
علی یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:44 ب.ظ http://www.mygolf.blogsky.com

برای قسمت اولش صحبتی ندارم چون تصویر سازی فوق العاده ای داشت حس قشنگی بم میداد.برای همین سکوت میکنم چون واقعا نمیتوان صحبتی کرد...اره بوی بهار نارنج واقعا ارامشی رو به ادم میده که ارزش گذشتن از خواب را دارد...
اما برای قسمت اخر در رمز خاصی داره باید ابتدادرو به بیرون حول بدی سپس ضامن را به سمت بالا و به سرعت به سمت چپ تا در باز شود...راه دیگری هم بود...رفتن از بالای در....نه کار خوبی نیست.
زیبا بود
مخصوصا قسمت روضه اش.

ممنون

وحید دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ق.ظ http://pershin2501year.blogsky

سلام عمو
ایشالله سال خوبی در پیش باشه
زیبا توصیف کردید
ولی حیفم میاد سعادت حضور شما را از دست دادم و همش هم تقصیر این بدتر از آمریکا و اسرائیل (علی اصفهانی) ست ، همشطوری برنامه ریزی کرد که من نتونم شما رو ببینم!
ولی بدور از شوخی به رسم ادب دوبار سر زدم به خونه عموحاج محسن ولی موفق به دیدن شما نشدم ! ولی بجاش خیلی علی رو دیدم
ایشالله خوش و سلامت باشید

ممنون عموجان من هم دوست داشتم شماراببینم .توفیقاتی راازخدای بهارخواستارم

آرام پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:19 ب.ظ

عمو رحمت خوش اومدی.
هنوزم ناراحتم که چرا وقتی تماس گرفتید توی محل نبودم.
عمو رحمت می دونید من اون در پشتی رو خیلی دوست دارم مادرم و من همیشه از اون در می اومدیم بیرون.

امیدوارم درهای شادی همیشه به رویتان باز باشد.به مادرتان سلام برسانید.

سیداکبرموسوی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:30 ب.ظ http://ma1001.persianblog.ir

سلام دایی رحمت
برای این مطلب پیامی گذاشته بودم که اکنون نیست اما باز هم که متن را خواندم فوق العاده بود

با پوزش نمی دانم چه شده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد